- بد عهد
- سست پیمان پیمان شکن پیمان شکن بد پیمان، نمک بحرام
معنی بد عهد - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیمان شکنی بد پیمانی، نمک بحرامی
پیمان شکن، بدپیمان
پیمان شکن، بدپیمان
بد جنس، شرور
بد خوی دژ خوی آنکه عادت بد داشته باشد
بد یاد کند ذهن کودن مقابل تند ذهن
فحش دهنده نا سزا گوینده
بردوش، بر دوش
بد سرشت بد طینت بد ذات
نامهربان بی محبت، بد اندیش بد خواه
بداصل بد نژاد، بد ذات مقابل نیک گوهر
متعفن گندیده، رشوه پاره
خودپسند گردنکش
بد کار بد کار
هم عصر، معاصر، همزمان، هم پیمان، دو یا چند کس یا دولت که با هم پیمان بسته اند
پیمان شکنی
دو یا چند تن که با هم پیمان بسته اند، هم پیمان، هم عصر، معاصر
Noncommittal, Uncommitted
необязательный , не преданный
nicht verpflichtet, unengagiert
не зобов'язаний , невідданий
niezobowiązany
不承诺的 , 不忠诚的
não comprometido
non impegnato
no comprometido
non engagé
niet verplicht, ongecommitteerd
ไม่ผูกมัด , ไม่ผูกมัด
tidak terikat, tidak berkomitmen
غير ملتزمٍ
अवचनात्मक , गैर जिम्मेदार
לא מחויב